دوقلوهای افسانه ای

وبلاگ رو هم زدن کنار غول وایبر و واتسآپ و تیر خلاصشم همین تلگرام بود....البته وفاداراشون هستن هنوز. بخوای می شه.مثل همین خان دایی که هم تو وبلاگ هنوز می نویسه هم کانال زده تو تلگرام تو هر دو تاشم مخاطبای خودشو داره!ولی خب نسل وبلاگ نویس ها منقرض نشده... و نمیشه که بشه...ته تهش رو هم که بخوای ببینی هیچ جا بهتر از وبلاگ برای گفتن دلنوشته ها نیست...چون گم نمی ش دوقلوهای افسانه ای...ادامه مطلب

دیدی که رفتی و دلم در فقر تو بیمار شد

این سر به روی گردنم بار دگر سربار شد

تیر چراغ کوچه ها هر شب تماشا می کند

دستان سردم را که از فرط کبودی زار شد

هر روز می پرسم ز خود در آینه این کیستی؟ 

من خانه ویلایی ام کز رفتنش آوار شد

برگرد و جانم را بگیر ای بی وفای با صفا

آن دست های بی گنه با من چرا جبار شد؟ 

این دل جفای بودنت هر دم تمنا می کند

آتش بزن جان مرا کز این بدن بیزار شد... 

فاطمه

دوقلوهای افسانه ای...

ای که بد عهدی و حاشا می کنی
دشمنی پوشیده با ما می کنی

دل که نه این پاره پاره بسته را
هر دم از این جا به آنجا می کنی

از در خانه که تا مسجد روی
در خیابان روضه بر پا می کنی

زاهد بیچاره را با یک سلام
رند و مست بی سر و پا می کنی

گفتمت با خانواده کی رسیم
خدمتت گفتی که بی جا می کنی!

پس بگو بر من که بیماری مگر
صد هزار عاقل تو شیدا می کنی؟

یا چرا در بند و زندان نیستی؟
این همه قتل هویدا می کنی...

آفرین، احسنت! اما یک سوال
این همه دل را کجا جا می کنی؟!

فاطمه

دوقلوهای افسانه ای...

دیدی که رفتی و دلم در فقر تو بیمار شد

این سر به روی گردنم بار دگر سربار شد

تیر چراغ کوچه ها هر شب تماشا می کند

دستان سردم را که از فرط کبودی زار شد

هر روز می پرسم ز خود در آینه این کیستی؟ 

من خانه ویلایی ام کز رفتنش آوار شد

برگرد و جانم را بگیر ای بی وفای با صفا

آن دست های بی گنه با من چرا جبار شد؟ 

این دل جفای بودنت هر دم تمنا می کند

آتش بزن جان مرا کز این بدن بیزار شد... 

فاطمه

دوقلوهای افسانه ای...

ای که بد عهدی و حاشا می کنی
دشمنی پوشیده با ما می کنی

دل که نه این پاره پاره بسته را
هر دم از این جا به آنجا می کنی

از در خانه که تا مسجد روی
در خیابان روضه بر پا می کنی

زاهد بیچاره را با یک سلام
رند و مست بی سر و پا می کنی

گفتمت با خانواده کی رسیم
خدمتت گفتی که بی جا می کنی!

پس بگو بر من که بیماری مگر
صد هزار عاقل تو شیدا می کنی؟

یا چرا در بند و زندان نیستی؟
این همه قتل هویدا می کنی...

آفرین، احسنت! اما یک سوال
این همه دل را کجا جا می کنی؟!

فاطمه

دوقلوهای افسانه ای...

جالب است که در این به قول معروف سراچه ی ذهنم که مثل اتاقمان پر از کتاب های چهار سال دبیرستان و کتاب کمک درسی شده این از کجا پیدا شده!؟می گویند نزدیک کنکور باید تمام فکر و ذهنت درس و هدفت باشد.اما آخر مگر می شود به هدف آینده ات فکر کنی و گذشته به یادت نیاید؟ مگر جز این است که ذهن ما هر وقت یک کلمه را دوقلوهای افسانه ای...ادامه مطلب

آه این چیست که در قعر دلم جوشان است                   چون سرابی است که در هر سخنی پنهان است هر چه در عالم هستی است سخن،در پی اوست           هر چه در باطن و ظاهر نگرم در آن است گفت چون اوست،همه عالم هستی از اوست                گفت گر او نبود ملک جهان زندان است ای خدا چیست که هر ذره از او دارد جان                      شیخ گفتا که عزیز،عشق تمام جان است عشق شور و می هستی است در این ملک وجود          گر که باشد همه عالم به رخش خندان است سر بکش باده ای از عشق و   سفر کن گرچه               دل از این تجربه در اول ره ترسان است                              زهرا دوقلوهای افسانه ای...ادامه مطلب

امروز روز جشن و شور شیعیان است    برخاک سر کوبیدن هر ناجوان است روزی که پر شد این جهان از مهر و تقوا    روزی که اشک شوق بر گونه روان است روزی که پیغمبر بگفتا هر که را من         مولای اویم پس علی مولای آن است گفتی چرا باد سحرگاهی لطیف است    لطف علی شامل شده از بی دلان است پرسیدم از گل دوری بلبل جفا نیست؟  گفتا که این عطر خوش از عشق بدان است عشق علی را چون شرابی سر کشیدم   ساقی بده می را که نزدیک اذان است شیر خدا بود و می باغ صفا بود       مولای ما حیدر که مولای جهان است فاطمه   دوقلوهای افسانه ای...ادامه مطلب

وای از آن روز که سنبل برود                  گل ز کاشانه ی بلبل برود عقل از یاد تو فرمان نبرد                      عشق از کوی تو در کل برود( یا در کلبه رود!) دل از این خانه ی بی سقف و گلی        جیب خالی، آسمان جل برود سبزه از دوری عطرش غمگین               از دل دشت که سنبل برود تو همان خسته نگار من باش              که خرامان و گهی شل برود بلبل خسته دل قصه ی ما                     مست از بوی خوش گل برود فاطمه دوقلوهای افسانه ای...ادامه مطلب

لرز لرزان می شود قعر دلم از گام تو                این گسل از خاطرت تخریب دل ها دیده است شام من هر شب به یاد توست  ای محبوب من          با حضور تو دل من گشنگی ها دیده است جان من بهر دلت اندک بخور در زندگی            جسم انسان در دو عالم دلبری ها دیده است دلبری این غذا های لذیذ و جان فزا                 عقل باید کز شکم بیچارگی ها دیده است کم که کردی از غذایت لیک تو خواهی چشید            کین دل من از برایت دردسر ها دیده است زهرا   دوقلوهای افسانه ای...ادامه مطلب